من ؛ لیلی وار
مجنونِ آن لحظه ای هستم
که هوای گرم و بهاریِ ماهِ نیسان
به یکباره رنگ تگرگ می گیرد...
همچو
مجنونی که در اوج مستی و دیوانگی
به یکباره سکوت می کند
و دامنش پر می شود از اشک
به یاد لیلایش...
مهر در دوردستِ افق پیداست!
و صدای فرهاد لا به لای درختان پیچیده است...
گوشه ی چشمش انگار قطره ایست!
قطره ای به درخشانی الماس!!!
که نقش شیرین دارد!
باد انگار ، صدای فرهــاد را به گوش جهانیان می رســـاند :
مجنــون ؛ ببـــار...
هر لحظه ی عمــــر رنــگ و بــویی دارد
...
اما دل من به رنگ پاییـــز خوش است...!!!
نظرات شما عزیزان: